ترنم باران
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 11:57 :: نويسنده : مریم پژومان خجالتی بودن کودکان(گزارشات و مقالات( يك روانشناس: تفاوت میان بچههای خجالتی و کودکان فاقد اعتمادبهنفس خجالت میکشم حتی اگر با مسالهای مخالف باشند، جرات بیان مخالفت با نظرات خود را ندارند. این افراد نسبت به مسائل اطراف خود حساسیت بیش از حدی دارند و اگر مسالهای مخالف نظر آنها باشد یا مجبور به شرکت در کار جمعی باشند، در گوشهای کز میکنند و با کسی حرف نمیزنند و گاه هنگام شدت ناراحتی، ناخنهای خود را میجوند. سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : مریم پژومان
اختلال ناخن جویدن چیست؟ناخن جویدن یکی از اختلالاتی است که اغلب در کودکان و گاهی بزرگسالان دیده می شود این عمل مانند انگشت مکیدن به طور ناخودآگاه صورت می گیرد یعنی افراد مبتلا به این اختلال هنگام جویدن ناخن متوجه عمل خود نیستند . بعضی از افراد به جویدن ناخن و بعضی دیگر به جویدن اطراف ناخن می پردازند و عده ای هم هر دو عمل را انجام می دهند . علت ناخن جویدن ناخن جویدن ممکن است علتهای زیادی داشته باشد ولی مهمترین علت آن بدین قرار است : پیشگیری از جویدن ناخن اولین باری که متوجه می شوید کودکتان ناخنهایش را می جود ، می توانید قبل از آنکه به یک عادت ریشه دار و تثبیت شده تبدیل شود ، یک برنامه پیشگیری عادت را جهت ترک این رفتار شروع نمایید . می توان با کوتاه کردن ناخنهای کودکتان از بروز این عمل جلوگیری کنید . ناخن های زبر و ناهموار کمتر کودک را جهت انجام این عادت اغوا می کند البته باید دانست سرزنش کردن یا مورد تمسخر قرار دادن کودکی که تازه ناخن جویدن شروع کرده می تواند انجام این عادت را افزایش دهد . بنابراین قبل از شروع هرگونه کشمکش که عملاً باعث شکست شما می شود ، سعی کنید از جهت دیگری به این مسئله نزدیک شوید به عنوان مثال می توان از روش تمجید استفاده کنید ، زمانی که کودکتان با دستهایشان کاری سودمند و سازنده انجام می دهند به آنها توجه کنید و به آنان بگویید از اینکه می بینید ناخنهایشان را نمی جوید ، شاد و خوشحال هستید و زمانی که این عادت را انجام می دهند ، آنان را نادیده بگیرید . همچنین می توانید برای کودکان من بالاتر ( حداقل ۵ ساله ) کار را با یک بحث متقاعده کننده دربارة مضرات ناخن جویدن شروع کنید . به کودکان نشان دهید زمانی که ناخن زیاد جویده شود چقدر می تواند دردناک باشد ، به آنها بگویید که ناخن های جویده شده به ظاهر دستها صدمه می زند و کودکانی که دچار این عادت هستند زمانی که بزرگ شدند در پیش دوستانشان احساس خجالت خواهند کرد زیرا ناخن هایشان خیلی کوتاه و کلفت به نظر خواهد رسید ! روش درمان بعضی از مادران می ترسند که جویدن ناخن سبب ناراحتی معده و بیماری کودکشان شود همچنین خوردن اطراف ناخن جلوه بدی دارد بنابراین به روشهای مختلف مانند : سرزنش ، تهدید ، تنبیه ، بستن و مالیدن مواد تلخ و بدمزه به انگشتانی که ناخن هایش جویده می شود متوسل می شوند تا کودک این عادت را ترک کند . اما باید دقت کنیم این اعمال نه تنها باعث ترک عادتش نشده بلکه او بیشتر به این عمل پرداخته و احتمالاً اختلالات دیگر نیز شده است . والدین باید بدانند جویدن ناخن ناخودآگاه و تحت فشار عصبی یا برحسب عادت صورت می گیرد و باید با توجه به علل و رفع آنها به درمان آن پرداخت پس والدین باید چه کارهایی انجام بدهند : • علل ناخن جویدن
برای مثال، می توانید زمانی که دست فرزندتان به سوی دهانش بالا می رود، دقت کنید و محرک هایی را که موجب این عمل در کودک شده است بهتر ارزیابی کنید. شاید او در همان لحظه به کاری که باید انجام دهد و برایش مشکل است فکر می کند، می توانید خیلی ملایم از او بپرسید آیا می داند دستش را به دهان برده است ؟
آنها از این طریق سعی می کنند با هیجانات و بحران های عاطفی درونی شان به مقابله برخیزند. از این رو گروهی از روانشناسان بر این باورند که نفس «جویدن ناخن» عادتی زشت و ناپسند نیست، بلکه تنها مفری برای رهایی از تنش و استرس در کودک است.
دوران کودکی همچون بزرگسالی، توام با استرس ها و فشارهای روانی گوناگونی است. بزرگ شدن کاری بس دشوار و مشکل است.
والدین نمی توانند و به عبارتی نباید جلوی تمامی فشارها و نگرانی های زندگی را برای کودک بگیرند. هر کودک باید سعی کند روشی برای کاستن از بار هیجانات و عواطف تند خود انتخاب کند که هم موجب راحتی و آرامش خیال او شود و هم مورد قبول خانواده، اجتماع و شخصیت خود او باشد.
گروهی از آنها با ساده ترین عادت ناخوشایند فرزندشان چنان عصبانی و خشمگین می شوند که با شدیدترین شیوه های تربیتی درصدد مقابله با آن برمی آیند. در حالی که گروهی دیگر صبورانه و با ملایمت آرامش خود را حفظ می کنند و سعی دارند روند تشخیص، درمان و بهبودی فرزندشان را پی بگیرند و با همکاری ها و حمایت های خود مانع از تشدید اوضاع شوند.
در بسیاری از موارد اگر والدین و اعضای موثر خانواده عادت ناپسند فرزندشان را تا مدتی نادیده بگیرند، پس از مدتی آن عادت به کلی از بین خواهد رفت؛ زیرا یا کودک نیازی به تکرار و استمرار آن ندارد و یا این که به تدریج بر اثر آن رشد و تحول کودک کاهش خواهد یافت و به کلی از یاد خواهد رفت.
در مواردی این روش ها موثر واقع می شوند و در مواردی نیز کارایی چندانی ندارند؛ در این صورت بهتر است با کمی دقت و توجه نسبت به محرک های گوناگونی که می تواند مانع از عمل جویدن ناخن در کودک شود، پیدا کنید و آنها را به کار ببرید.
آنها باید از روش های حمایتی همه جانبه استفاده کنند؛ زیرا والدین نزدیک ترین افراد زندگی کودک هستند که می توانند او را در این کار کمک و هدایت کنند.
اگر آنها برای کاستن از عادات ناخوشایند فرزندشان از روش های تند و خشونت آمیز استفاده کنند، نه تنها موجب کاهش آن عادت نخواهند شد، بلکه فشار عصبی بیشتری هم بر کودک وارد می آورند.
والدین و مربیان می توانند با الگو قرار دادن خود و آموزش روش های آرام سازی، ورزش های ساده و گوناگونی را به فرزندشان یاد بدهند.
برای مثال همگی روی زمین بنشینند، نفس های طولانی بکشند، تصورات آرام بخشی در ذهن خود مرور کنند و با حفظ آرامش عضلانی خود سعی کنند شیوه های کاهش فشار عصبی را به فرزندانشان بیاموزند.
• از او بپرسید؛ در چه مواقعی شروع به جویدن ناخن می کند؟ شاید او دلیل بخصوصی را برای این کار توضیح دهد. به او بگویید؛ زمانی که متوجه این عمل او شوید، با گفتن کلمه و یا عبارت خاصی حاضرید به او یادآوری کنید که دست از جویدن ناخن بردارد.
بهتر است قبل از آن که والدین درصدد درمان و بهبودی کودک برآیند، سعی کنند عوامل مختلفی را که می تواند در تشکیل و تثبیت این عادت در فرزندشان موثر باشد، بررسی نمایند.
برای مثال، چه مدت است که کودک شروع به جویدن ناخن کرده است؟ آیا این رفتار او عکس العملی نسبت به فشارها و استرس های عصبی است؟ (آیا والدین مشاجرات طولانی دارند؟ آیا اخیراً کودک بیمار بوده است؟ و …) اگر چنین است، جای امیدواری است که با تغییرات و آرام سازی محیط این عادت خود را ترک کند.
آیا مدت ها است که او این عادت را دارد و آیا تاثیری بر روند زندگی عادی روزانه او (روابط خانوادگی، دوستان، آموزگاران مدرسه، جمع همکلاسی ها و…) گذاشته است؟ آیا کودک در شرایطی خاص (مکان و زمان به خصوصی) مشغول ناخن جویدن می شود؟
برای مثال، هنگام تماشای تلویزیون، نشستن در اتومبیل، بازی با همسالان و … در نظر داشته باشید تشخیص زمانی که کودک ناخن می جود و یا نمی جود، در انتخاب شیوه درمان می تواند نقش مهمی داشته باشد.
برای مثال، اگر دخترتان سعی می کند کمتر ناخن هایش را بجود، برایش لاک و یا انگشتری بگیرید که بتواند با نشان دادن آن به دیگران، تشویق شود عادت خود را کاملاً ترک کند و یا هنگامی که پسرتان درصدد ترک عادت ناخن جویدنش برمی آید، حتماً او را با خواندن داستان های مورد علاقه اش، پارک بردن، نقاشی کشیدن و… سرگرم سازید و علت تشویق های خود را برایش توضیح دهید.
در بیشتر موارد، یک عادت چندان طول نمی کشد که عادت به حساب آید؛ زیرا ممکن است حاصل یک مشکل و یا بیماری جسمی باشد. برای مثال زمانی که کودکی مدام بینی اش را می مالد، شاید خشکی و یا مجروح شدن مخاط بینی عامل اصلی این رفتار کودک است، و یا کودکی که مدام شست خود را می مکد، شاید دچار اضطراب و پریشانی مفرط باشد.
یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 20:12 :: نويسنده : مریم پژومان
: جمله ی خارج شده از دهان
: زندگی و عمر گذشته
: تیر رها شده از کمان
:فرصت های از دست رفته در زندگی
دوستان بهتون توصیه می کنم این داستانو بخونید؛ پشیمون نمی شید.
هر چقدر به خود فشار میآورم یادم نمیآید که چگونه سر از اینجا درآوردم. تا چشم کار میکند خاک نرم و گرمای کشندهاست. آفتاب لعنتی تا مغز استخوان آدم فرو میرود. بوی پخته شدن پوستم را احساس میکنم. اولش فکر میکردم باد گرم است که بوی غذای پخته را با خودش میآورد، اما چند ساعتی است فهمیدهام این پوست بدنم است که دارد توی این آفتاب لعنتی میپزد. یادم نمیآید که چگونه سر از اینجا درآوردم. تا جائی که به یاد دارم چند مایلی است که در این صحرای بی آب و علف پیاده راه میروم. چند ساعت پیش، دقیقا نمیدانم چند ساعت، به جمجمه حیوانی برخوردم. سعی کردم، اما نتوانستم تشخیص دهم آن قیافه عوضی مال چه حیوان بو گندویی بوده. تا به حال ذهنم را الکی مشغول خود کرده. جیره آبم تنها یک بطری نصفه پر است که آن هم دارد توی این آفتاب لعنتی کمتر و کمتر میشود و مجبورم بطری را زیر لباسهایم قایم کنم تا دست آفتاب لعنتی به آن نرسد. یک بار از دور مردی را دیدم که ایستاده بود و زحمت تکان خوردن را هم به خود نمی داد.با سرعت به طرفش دویدم.می دانید با چه چیزی مواجه شدم؟یک سنگ بد قواره که شبیه آدم کله پوک و عوضیای مثل خودش بود. از فرط عصبانیت به او فحش دادم. حتی بهش تف انداختم. شنیدهام که شبهای صحرا برعکس روزهایش سرد و طاقت فرساست و چند ساعت دیگر بایستی سرمای لعنتی را تحمل کنم. میدانید؟! چیزی دستگیرم شده. تا چیزی را تجربه نکردید دربارهاش حتی فکر هم نکنید و به حرف عدهای احمق گوش ندهید.حداقل اینجائی که من گرفتار شدم و یادم نمیآید که چگونه سر از اینجا درآوردهام، سرمای شبهایش در حد جزایر قناری است نا جائی که بعضی وقتها احساس خرسندی میکنم اینجا هستم چون میتوانم به سبک مغز بودن تعدادی از انسانها پیببرم. بوئی گندیده دارد اذیتم میکند. نمیتوانم حدس بزنم منشا اش کجاست. دنبالش هم نمیگردم. دلیلی نمیبینم که در این مورد از خود حرکتی انجام دهم. به نظرم اینجا همه چیز گندیده، چه برسد به این بو. من که بیخیال این محل گندیده شدهام باید به این بوی گند هم روی خوش نشان ندهم. چشمم به چند متر آنطرف تر میافتد. شیئی سیاه نسبتا بزرگ نظرم را جلب کرده. به طرفش میروم. لحظهای از ترس خشک میشوم. بوی گند بیشتر شده است. سوسک بزرگی است که سیبی به پشتش فرو رفته است و بوی بد از جائی بلند میشود که سیب آنجاست. سیبی گندیده به اضافه یک جراحت عفونی. حالم دارد به هم میخورد اما چشمم همچنان به سوسک است و از ترس نمیتوانم تکان بخورم. سوسک به طرفم بر میگردد. غذا میخواهد. نمیتوانم به خودم ثابت کنم که این یک خوابه، خوابی که از واقعیت هم واقعی تره. نباید از حرف زدن سوسک تعجب کنم و اين را با گاز زدن زبانم به خودم میفهمانم. دستم را به کیف خاکستری رنگم فرو میکنم که از گردنم آویزان است. دستم از سوراخ ته کیف خارج میشود. کیفم پاره بوده و تنها آذوقهام جائی از این صحرا جا مانده است. از سوسک معذرت میخواهم. میگوید از وقتی یادش است اینگونه بوده ولی باز جای خوشحالی است که از من نترسیدی. لحظهای فکر کردم که حرفم را درباره گم کردن آذوقهام بور نکرده است و از طرفی نمیخواستم توجیهش کنم. از او خداحافظی کردم و به راهم ادامه میدهم. آفتاب لعنتی دوباره دارد از انتهای صحرا خود را بالا میکشد. آبم تمام شده و لبهایم از فرط بیآبی ترک شدیدی خوردهاند. مزه مشمئز کننده خون را زیر زبانم حس میکنم. یادم نمیآید که چگونه سر از اینجا درآورده ام. چند دقیقهای نمیگذرد که دوباره هوا گرم میشود و آفتاب لعنتی میخواهد در استخوانهایم نفوذ کند. به عقب بر میگردم، یک جوری دلم پیش آن سوسک است. اثری از او نمیبینم و میدانم که گرسنه است. من نیز گرسنهام اما او بیش تر از من گرسنهاش بود. دارم بینائیام را از دست میدهم، جلو تر جائی را میبینم که فکر میکنم زندگی درش جریان داشته باشد.آدم توی مقاطعی از زندگیش نمیتواند چیزی را که با چشمانش میبیند باور کند. نزدیک تر که میشوم به راستگوئی چشمان کم سویم آگاه تر میشوم و واقعا آن چیزی که میبینم حقیقت دارد. مردم،خانه ها، مغازهها. مردمش متمدن به نظر میرسند و به صحرا نشینان شباهتی ندارند. سفد پوست هستند و لباسهای رسمی به تن دارند. میدانید که منظورم از لباسهای رسمی چیست؟ اگر نمیدانید مشکل از خودتان است. جلو تر که میروم از حرف زدنشان چیزی دستگیرم نمیشود. از کنارم رد میشوند. انگار هیچ کدامشان مرا نميینند. حتی نگاهم هم نمیکنند. انگار هیچ کدامشان مرا نمیبینند. شاید رسمشان این باشد که به غریبهها نباید محل سگ هم گذاشت. دیگر آفتاب لعنتی را احساس نمیکنم. گرما معنائی برایم ندارد. خوابم میآيد. سایهای کنار دیوار گسترده شده میروم کمی بخوابم. بیدار که شدم شاید بتوانم با این مردم نه چندان جالب و عبوس ارتباط برقرار کنم. چاه آبی آنطرف تر وجود دارد اما نای راه رفتن به طرفش را ندارم. حتی تشنگیام از بین رفته و فقط میخواهم بخوابم. این چندمین دفعه در طول دو روز است که به اینگونه چیزها بر میخورم. چند ساعت است که خوابیدهام؟ اگر از من میپرسیدن میگفتم که یادم نیست.البته اگر جوابم مهم باشد. هیچکس را در دهکده نمیبینم. از مردم غیر عادی آن خبری نیست. مثل اینکه آفتاب لعنتی آنها را فراری داده باشد. شاید بخواهم دوری در این دهکده بزنم. به یکباره متروک شدنش باعث ترسم شده است. چوب سفیدرنگی را از دور روی چاه آب میبینم. قادر به ایستادن روی پاهایم نیستم. چوب سفید میتواند تکیهگاه خوبی برایم باشد. چند متری با چاه فاصله دارم که متوجه میشوم که چوب سفید اسکلت انسانی است که از نیم تنه به داخل چاه آویزان است . از گردنش کیفی خاکستری آویزان است. دستم را داخل کیف میکنم. انگشتانم از سوراخ ته کیف خارج میشوند. او هم آذوقهاش جائی از این صحرا جا مانده است. هر چقدر به خود فشار میآورم یادم نمیآید که چگونه سر از اینجا درآوردهام.
جالب بود نه؟ گفتم پشیمون نمی شید... جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 19:41 :: نويسنده : مریم پژومان
Coelho Paulo: The only reasons for action … For Love' For Victory' For the glory of God. - پائولو کوئلیو : تنها انگیزه های دست به کاری زدن ... عشق ، پیروزی وشاد کردن خداست.
Miracles occur all around us' signs from God show us the way' angels plead to be heard ' but we pay little attention to them … - در اطراف ما همواره معجزاتی رخ میدهند، نشانه هایی از سوی خدا به ما راه را نشان میدهند، فرشتگان میکوشند تا به کلامشان گوش دهیم، ولی ما آن چنان توجهی به آنها نمیکنیم ...
Have courage … Open your heart ' and listen to what your dreams tell you. Follow those dreams' because only a person who is not ashamed' can manifest the glory of God. - شهامت داشته باش ... دریچه ی قلبت را بگشا ، و به آنچه رویاهایت میگویند گوش کن . در پی رویاهایت باش ، چرا که تنها آنان که خجالت زده نباشند میتوانند شکوه خدایی را تجلی بخشند. Tell your heart that the fear of suffering is worse than the suffering itself. - به خود تلقین کن که ترس از شکست از خود شکست بدتر است. - What is this force that drives us far from the comfort of the familiar and makes us takes up challenges instead' even though we know that the glory of this world is only transitory ? I believe this impulse is called the search for the meaning of life . Over many years of seeking a definitive answer to this question in books ' art and science ' and in both the dangerous and easy paths . I have followed ' I have found many answers . I am convinced now that a definitive answer will never be given to us in this life ' but that ' at the last ' at the moment when we stand once more before the creator ' we will understand each opportunity that was offered to us.
- چه نیرویی است که باعث میشود از آرامش ، آنچه برای ما آشناست دل بکنیم و در پی مبارزه ای تازه برویم ، در حالی که می دانیم شکوه این دنیا زود گذر است؟به عقیده ی من نام این انگیزش در جستجوی معنای زندگی بودن است . سال هاست که برای یافتن یک پاسخ قطعی به این پرسش در کتابها ، در هنر و در علم ،جستحو نموده ام ، و در راه های و دشوار گام نهاده ام ، به راهم ادامه داده ام و به پاسخ های گوناگونی دست یافته ام . حال ایمان دارم که هرگز در این دنیا به این پرسش پاسخی قطعی داده نخواهد شد ، بلکه در پایان ، و آن هنگام که بار دیگر در حضور خالق می ایستیم ،و به تمام فرصتهایی که به ما داده شده است آگاهی پیدا می کنیم.
مهـــــــــــــــــــــر مــــــــادر
ارزشمندترين وقايع زندگي معمولا ديده نميشوند ويا لمس نميگردند، بلکه در دل حس می شوند. لطفا به اين ماجرا كه دوستم برايم روايت كرد توجه كنيد. اوميگفت كه پس از سالها زندگي مشترک ، همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن ديگري که همسرم از من ميخواست که با او بيرون بروم مادرم بود که 19 سال پيش بيوه شده بود ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم. مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست. به او گفتم: بنظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشيم. او پس از کمي تامل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد.آن جمعه پس از کار وقتي براي بردنش ميرفتم کمي عصبي بودم. وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود، موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتي سوار ماشين ميشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند. ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود . پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالاي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم و ديدم با لبخندي حاکي از ياد آوري خاطرات گذشته به من نگاه مي كند، به من گفت يادش مي آيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران مي رفتيم او بود که منوي رستوران را مي خواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کني و بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام گپ وگفتي صميمانه داشتيم، هيچ چيز غير عادي بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبت ها پيرامون وقايع جاري بود و آنقدرحرف زديم که سينما را از دست داديم. وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتي به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که مي توانستم تصور کنم. چند روز بعد مادرم در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم. کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خورديم بدستم رسيد.يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود: نميدانم که آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداخت کرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد که آن شب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم. در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که بموقع به عزيزان مان بگوئيم که دوست شان داريم و زماني که شايسته آنهاست را به آنها اختصاص دهيم. هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست زماني که شايسته عزيزان تان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نمي توان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود. هرگز فراموش نکنیم که بزرگی گفته : دسته گلی که بعد از مرگم بر مزارم می گذاری با یک شاخه اش قبل از مرگ مرا یاد کن. هیچ وقت برای اختصاص دادن به پدر و مادر مان دیر نیست ، امروز بهتر از ديروز و فرداست .
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 12:11 :: نويسنده : مریم پژومان
اوصاف آن حضرت با دقت تمام از زبان پيامبر (ص) و ائمه (ع) بيان شده است . شايد فلسفه اين امر بدان جهت بوده که با ذکر اين اوصاف جلوي هر کسي را که قصد داشته ادعاي مهدويت بکند ، بگيرند . چرا که مساله ظهور امام مهدي در آخرالزمان يکي از ضرورتهاي ديني هم شده بود . و از آنجا که فراهم آمدن تمام اين صفات و ويژگيها ، که در روايات اسلامي ذکر آنها رفته ، در شخص مدعي مهدويت امکان ناپذير است بنابراين باعث مي شود تا دروغ او پيش مردم فاش شود .
3- امام حسين (ع) درباره اوصاف آن حضرت نيز چنين مي فرمايد :
«مهدي را از روي سکينت و وقاري که دارد و همچنين دانش او به حلال و حرام و نيازمندي مردم به او و بي نيازي او از مردم مي شناسيد».
4- امام باقر (ع) اوصاف امام مهدي را چنين بيان کرده است :
«سياهي چشمانش تابنده و پنجه هايش قوي و زورمند است و زانوانش بزرگ و شکمش فربه است . پشت او دو خال است ، خالي به رنگ پوستش و خالي همانند خال پيامبر ، ابروانش به هم پيوسته است ، ديدگانش از کثرت شب بيداري و عبادت آشکار است ، سياهي چشمانش تابنده است . در صورتش اثري (خالي) است ، سينه اش فراخ است ، شانه هايش را (به دو طرف بدنش) رها مي کند و سر استخوانهاي کتفش بزرگ و درشت است».
5- امام صادق (ع) نيز درباره اوصاف آن حضرت فرموده است :
«مهدي خوش سيما ، گندمگون است که به سرخي مي زند ، ابرو کمان و نوراني است و سياهي چشمانش بغايت سياه است ، چشمان فراخ دارد ، بالاي بيني اش برآمده است ، بيني عقابي دارد و پيشاني بلند ، او خاشع است و نازک مثل شيشه ، هيبتش مردم را مي ترساند ، به مردم و دلها نزديک است ، شيرين گفتار و خوش سيماست ، ساقهايش باريک است و بدني نيرومند دارد ، چون بر کوه بانگ زند صخره ها از هم بپاشند و فرو ريزند ، دست بر بنده اي نمي نهد جز آنکه دلش همچون پاره هاي آهن (سخت و نيرومند) مي گردد . نه بسيار بلند بالاست و نه بسيار کوتاه بلکه ميانه قامت است ، سر گرد دارد و سينه ای فراخ ، بلند پيشاني است و ابروهايش پيوسته است ، بر گونه راستش خالي است گويا دانه مشک است که بر قطعه عنبر ساييده باشند».
6- امام رضا (ع) نيز اوصاف امام را چنين بيان کرده است :
«او شبيه من و شبيه موسي بن عمران است . هاله هايي از نور او را احاطه کرده که به پرتو قدس درخشيدن گيرد . داراي اعتدال اخلاق است و رنگي شاداب دارد . در هيبت بدني به رسول خدا (ص) شبيه است . نشانه اش آن است که (از نظر سن) سالخورده است اما سيماي جوان دارد تا آنجا که بيننده او را چهل ساله يا کمتر مي انگارد . ديگر از علايم او آن است که تا گاه مرگ و با وجود گذشت روزها و شبها ، اصلا پير نمي شود»
منبع روایات : کتاب «يوم الخلاص» نوشته کامل سليمان صفحات 51 تا 55
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 17:35 :: نويسنده : مریم پژومان
بزرگی درعالم خواب دید که کسی به او می گوید : فردا به فلان حمام برو وکار روزانه ی حمامی را از نزدیک نظاره کن.دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد دید حمامی با زحمت زیاد و د ر هوای گرم از فاصله ی دوربرای گرم کردن آب حمام هیزم می آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.به نزدیک حمامی رفت وگفت:کار بسیار سختی داری ،در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و... حمامی گفت : این نیز بگذرد. یکسال گذشت برای بار دوم همان خواب را دید ودوباره به همان حمام مراجعه کرد دید آن مرد شغلش عوض شده ودر داخل حمام از مشتری ها پول می گیرد.مرد وارد حمام شد وگفت:یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت تری داری،حمامی گفت:این نیز بگذرد.دوسال بعد هم خواب دید این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید وقتی جویا شد گفتند:او دیگر حمامی نیست در بازار تیمچه ای(پاساژی) دارد ویکی از معتمدین بزرگ است.به بازار رفت و آن مرد را دید گفت:خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می بینم معتمد بازار وصاحب تیمچه ای شده ای،حمامی گفت:این نیز بگذرد.مرد تعجب کرد گفت:دوست من ،کار وموقعیت خوبی داری چرا بگذرد؟ چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آن جا نبود .مردم گفتند:پادشاه فرد مورد اعتمادی رابرای خزانه داری خود می خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد واودر مدتی کم يكي از نزدیکترین وزیران پادشاه شد وچون پادشاه او را امین می دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است.مرد به کاخ پادشاهی رفت واز نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود جلو رفت خود را معرفی کرد وگفت:خدا را شکر که تورا در مقام بلند پادشاهی می بینم پادشاه فعلی وحمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد.مرد شگفت زده شد وگفت :از مقام پادشاهی بالاتر چه می خواهی که باید بگذرد؟ولی مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد.گفتند: پادشاه مرده است ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده حک کرده ونوشته است این نیز بگذرد.
هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد هم فصل ناملایم پاییز بگـــــــــــــــذ رد گر نا ملایمی به تو کرد از قـضـــــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگـــــذ رد نتیجه زندگی ، چیزهایی نیست که جمع می کنیم بلکه قلبهایی است که جذب می کنیم
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : مریم پژومان
مي داني از كجا به تو آورده ام پناه
*****
شاعر : ناشناس
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 11:41 :: نويسنده : مریم پژومان آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||||
|